دوشنبه ۲۲ اسفند ۰۱
شاید که راجب درست گفتن
درست نگفته بودم!
برای جسد بالهام اشک ریختم
نه برای شکست
برای اینکه دیگه همراهم نیستن تا پیروزیمو رو پاهام ببینن
و من تو دنیایی که پر از فرشته و شیطان بود
محکوم به دویدن بودم
اما عیبی نداره
فردا بهم یه یادگاری داد
بهم گفت که باور داشته باش
و باور
همون یادگاری فردا بود
برای امروز های من!