𝓛𝓸𝓷𝓮𝓵𝔂 𝓶𝓸𝓸𝓷

خوش اومدین به سرزمین من:")

سمفونی مهتاب

روی مبل نشستم ، و به تلوزیون خاموش و شکسته ی روبه رویم زل زدم، درست مثل هر روز یه خونه، که پر از خالیه، یه تلوزیون شکسته، یه مبل، یه میز، همین! توی سیاهی صفحه ی سیاه تلوزیون غرق شده بودم، حس نبود تورو تکرار میکرد؛ یکدفعه حس کردم چیزی گوشه ی حال نشسته، یه حجم کدر، اهمیتی ندادم و به آشپزخونه رفتم یه قهوه تلخ درست کردم، تلخ تلخ مثل این روز ها، پشت میز نشستم، و به جای خالیت روی صندلی روبه رویی خیره شدم، قهومو آروم آروم مزه کردم تا نبودتو آروم آروم درک کنم، و این که خیلی تنهام، باز هم همون حس عجیب!

حس کردم چیزی بین یخچال و دیوار خودشو قایم شده و پاهاشو تو خودش جمع کرده. لیوانو به سمت ظرفشویی سر دادم و به سمت اتاقم حرکت کردم، لباس هامو که همه سیاه بودن پوشیدم، یه سوییشرت گشاد، یه شلوار جین مشکی و کفش های کتونی که بار ها پوشیده بودمشون. دوباره به حال برگشتم، دوباره همون چیز لعنتی که حس تسخیر شدن رو بهم میده،

بدون توجه بهش به سمت در خونه حرکت کردم، قدم به بیرون گذاشتم، جایی که جزو دنیامون نبود، جایی که همه چیز یا اشتباه بود، یا گناه، ولی میدونی دیگه مهم نیست، بدون تو همه جا جهنمه، پس فرقی نمیکنه کجا باشم، فرقی نمیکنه تو خونه خودمو حبس کنم یا تو دنیای بیرون، بدون تو حتی باغ ادن هم جهنمه! اولین قدمو به سمت دنیای بیرون برداشتم، بدون تو، تو ، این دنیای پر از تظاهر بودن رفتم، بدون تو حتی فکر کردن هم سخته، سعی کردم جلوی لرزش زانوهامو بگیرم ولی لرزش قلبمو چی؟ قلبی که انگار روی شمارش معکوسه ، تا منفجر بشه و مرگو فریاد بزنه، اونو چیکار کنم، با گرد ستاره هایی که روی لباسم ریخته چیکار کنم؟ و آسمونی که خون گریه میکنه؟

آروم شروع کردم به قدم برداشتن، قدم اول، قدم دوم، قدم سوم، قدم چهارم ، قدم پنجم... آدم هایی رو میدیدم که زندگی میکنن، ولی مگه میشه، مگه نمیدونن که تو نیستی، مگه مردم ایو شهر نمیبینن که تو رفتی جایی که حتی من هم نمیدونم؟چطور انقدر بی توجه نفس میکشن نمیبینن هوا بوی تورو نداره؟ تو تنها رنگ این بی رنگی بودی، نمیبینن دنیا تو دوبعد سیاه و سفید گیر کرده؟ این همه غفلت برای جسم سستشون زیادی نیست؟

از جلوی مغازه ها میگذرم، توی شیشه های بخار گرفته یکیو میبینم که خیلی شکسته، کسی که روحش تیکه تیکه شد، ولی سعی کرد با پینه بپوشونتشون، کسی فقط یک تلنگر کافیه تا جزوی از هوا شه، تا نابود شه؛ شاید هم چیزی بیشتر از نابود... توی شیشه ها کسیو میبینم که داغونه، شاید به اندازه ی روباه وقتی که شازده کوچولو برای همیشه ترکش کرد یا کلاهدوز که فهمید دیوانگی تنها راه ادامه ی زندگیشه.

سخت تر از دیدن عذاب دیگران دیدن خودته که ذره ذره آب میشی، نمیدونم چرا خدا همه ی بدبختیارو روی من امتحان میکنه، تا ببینه آدمای تنهایی که آفریده چقدر دووم میارن، شایدم میخواد ازم یه اسطوره بسازه که چند سال دیگه، وقتی که مردم، مردم بگن داستان اون آدم تنها رو شنیدی، که انگار پیچ در پیچش از درون خورده بودنش؟ همون که جسدشو بعد چند ماه توی خونه ی خالیش کنار چند تا عکس پیدا کردن، نمیدونم،شاید خدا هدف  بزرگتری از ذهن بیمار من داشته باشه، شایدم اینا ققط یه بازیه یه کار بین خدا و شیطان، نمیدونم، نمیدونم... چون زندگی هیچوقت اونجور که باید پیش نرفت،

حس میکم توی حلقه ای دژاوو گیر کردم، حلقه ای که توی اون بار ها و بار ها رنگ پس دادم، از دست دادم و از دست رفتم، شاید باید معنی زندگی رو توی لغتنامه دوباره بخونم، کاری که من میکنم خیلی با معنی لغت نامه فرق میکنه.

زندگیم تو هیچی خلاصه شده اینکه فقط بشمارم، روزارو ، تپش های قلبمو ، نفس هامو، و ستاره هارو،از اینکه خودمو توی اعداد غرق کنم و تظاهر کنم که برام مهمن ولی لعنتی! من نمیتونم اشکامو بشمرم چون تعدادشونن صفره، چون بهت قول دادم هیچوقت گریه نکنم، چون تو گفتی اشکام نفستو بند میارن، چون عادت کردم تظاهر به شاد بودن بکنم، چون زندگی ازم بازیگر ماهری ساخته....

 

نویسنده:darklight

۳ موافق

اخی لاولی جونم^^

:(

نه لاو همه درک میکنن 

منتها حس گشادیم در نظر بگیر:)

ناراحت نشو گورشونو میارن نظر میدن:)

اوه بیبی:)

نویسنده صحبت میکنه

متنام اینقدر بده ک نظر نداره...؟

خلاصه...مرسی از ساکورای بیبی لی لی کل تایپو انجام میده و بیبی لی لی که کمکم میکنه تو انتشار...

و شما که متنو میخونین

امیدوارم دوسش داشته باشین...

همه دوسش دارن فقط هر کسی درک نمیکنه...:)

بتزدیداش بالاست همین نشون میده متنات قشنگن...:)
من که عاشقشونم...:)
امشب هم متن میزارم...:)
اگه خواستی بیا و یه سر بزن...:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
فاطیم
اسم هنریم لانلی موون
امیدوارم بتونم احساساتتونو با متنام آمیخته کنم:")
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان